-
درهم و برهم
سهشنبه 5 آبانماه سال 1388 13:54
فکر کردن به این که جوونی داره می گذره...فکر کردن به اینکه یه روز که خیلی دیر هم نیست می نشینم و حسرت می خورم ....غم رو به دلم مهمون می کنه...... دیروز ظهر تو خواب حس خیلی بدی داشتم....حس می کردم بابام رفته و دیگه هیچ وقت نمی تونم ببینمش ....چقدر سخت بود و چقدر دلم براش تنگ بود...و چقدر دوسش دارم...خدایا مواظبش...
-
خرج و دخل
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1388 14:25
من اینجا اعلام می کنم آقایان واقعا دستتون درد نکنه ....واقغا دل بزرگی دارید....آدم یک ماه بره سر کا ر....حوقش را تمام و کمال و با رضایت کامل خرج خانواده کنه...دم شما گرم... والا واسه من که خیلی سخته...به جونم بسته است....حالا تازه ارزش پول را می فهمم ...... ولی از اینا بگذریم خدایی پول در آوردن عجب حالی میده......
-
این روزها
جمعه 10 مهرماه سال 1388 14:43
این روزا خیلی بهتر از همیشه ام .....این هفته حسابی کار کردم....حسابی درس دادم.....از خودم راضی ام....اعتماد به نفسم بیشتر شده و شادترم.... وقت کتاب خوندن و فیلم ندارم اما از اینترنت رمان رایکا را دانلود کردم و جسته و گریخته فیلم فرار از زندان و می بینم....اما شبا از خستگی نمی فهمم چه جوری و کی خوابم می بره و از همه...
-
رمان خوانی
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1388 00:04
خوب امروز می خواهم کتابایی رو که این چند روز خوندم معرفی کنم..... راستش من زیاد رمان خون نیستم...مخصوصا رمان ایرانی....البته کتابایی مثل امینه و خانم...(مسعود بهنود) و کتاب های خالد حسینی همچنین رمان هایی که بار تاریخی دارد دوست دارم اما از رمان های ایرانی کلیشه ای عشق و عاشقی خوشم نمی اید...معتقدم کتاب باید حتی با...
-
دلم میخواد نباشم
جمعه 30 مردادماه سال 1388 22:46
نمی دونی چقدر سخته کسی که تمام عمرش می خواسته پدر و مادرش بهش افتخار کنند...می خواسته ارزوها و خواسته های انها را براورده کنه.....تلاش کرده باعث ارامششون باشه..... و حالا که از زبان باباش می شنوه که آرزوی نوه داره....وقتی میشنوه باباش میگه: داداشم فقط ۲ سال از من بزرگتره اما ۶ تا نوه داره اما من نوه ندارم......چه حالی...
-
قدرت یک زن
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1388 15:22
فکر می کنید یک زن قدرت عوض کردن یک زندگی رو داره؟ یک زن چقدر می تونه روی تمام ابعاد زندگی اش کنترل داشته باشه؟ میتونه راه و روش همسرش رو تغییر بده؟ میتونه اهداف خودشو توی زندگی به همسرش تحمیل کنه؟ من معتقدم هیچ کس نمی تونه کسی را تغییر بده....اما بارها و بارها شنیدم که وقتی مردی صاحب کار و منصب و پول و مقام و .....شده...
-
دغدغه
سهشنبه 6 مردادماه سال 1388 02:36
چندی پیش اشتباهی را برای بار دوم مرتکب شدم و همچنان ذهنم اشفته است.....برای دومین بار رفتم فال اما ایندفعه کف بینی و منتظر وقوع وقایع بدی هستم که گقته اتفاق می افتد و کم کم دارم دیونه میشم....چند مورد از اتفاق هایی که گفته اتفاق افتاده و این پریشونترم میکنه.... کنکور ارشد ۳۰ مرداد است و من حتی کتاب هاشم نگرفتم...این...
-
حسادت
شنبه 3 مردادماه سال 1388 14:55
متاسقانه حسود شدم....بعضی وقت ها عدم موفقیت های متوالی باعث به وجود امدن حسادت میشه....همیشه فقط می شنیدم که فلانی حسود است یا حسودی میکند اما در این بیست و پنج سال هرگز طعم تلخ و واقعی حسادت را نچشیده بودم.... چندی پیش توی مهمونی نشسته بودیم یکی از خانم ها که به قولی بچه قرتی است و یکسال از بنده کوچکتر و در تمام...
-
این روزها
سهشنبه 30 تیرماه سال 1388 02:39
خواندن دو کتاب تازه یکی از مهم ترین کارهای این روزهای منه.......این روزهای شلوغ و پر کار.....اولین کتاب "بادبادک باز " نوشته خالد حسینی و دومی "در قلمرو پادشاهان" از کارمن بن لادن هر دو کتاب خوبی بودند و نکات جالبی در مورد طالبان وآل سعود دستگیرم شد.....سریال لاست را هم تا اونجایی که فعلا اومده...
-
خدمت
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1388 11:09
انجه می خواستم خبرشو بدم اتفاق افتاد من خدمتگزار امام رضا شدم باورم نمیشه...من ...من گنهکار ...من بد پذیرفته شم....امام رضا متشکرم... اولین ورود خدمتی ام مصادف شد با اولین پنج شنبه رجب ...شب لیله الرقایب(شب ارزو ها)....من شرمنده از اینهمه تو جه و لطف... اوضاع همه چی خیلی خیلی از قبل بهتره...خدایا شکرت... دارم می رم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 خردادماه سال 1388 19:24
فقط می تونم بگم....تا اخر عمر رای نخواهم داد
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 خردادماه سال 1388 11:07
پر از دوگانگی....پرم از غم ثابت نشده....حس می کنم زندگی ام داره عوض میشه...چرا باید چنین حرف هایی بهم زده بشه که بیشتر احساساتی شم...کم دوسش داشتم که حالا ......این چه امتحانی است خدا..... نگران بابا...نگران همسر..نگران زندگی....خدایا...توانایی بهم بده.... نمی دونم علاقه ام بیشتر شده یا دلم براش میسوزه........
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1388 10:58
اونقدر همه چیز دزهم و برهم و به هم ریخته است که نمیدونم واقعا باید چیکار کنم..... بعضی وقتا میگم خدایا منو فراموش کردی؟شک میکنم ...اما یه نشانه باعث میشه دیگه بهه اینکه دوسم داره شک نکنم.... اما خوب بهبودب توی اوضاع داده نمی شه...اونم که همیشه میگم حتما مصلحتی در کار است..... اصلا در س نمی خونم....رژیم هم نمی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 اردیبهشتماه سال 1388 19:58
دارم درس مس خونم جسته و گریخته...واسه ارشد....سختمه فعلا با همه کس و همه چیز در صلحم...حتی خودم... یه کارایی کردم اینشالا که جواب بده....اگه درست شد حتما خبر میدم.... دارم یه وبلاگ واسه یه ادم فوق العاده ای که دیگه بین ما نیست درست میکنم..... تازه عضو فیس بوک شدم....خوشم اومده...... علاقه ام به ماما ن وبابا روز به روز...
-
کلافه
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1388 19:56
برگشتن که برگشتم...بماند... توی این مدت فشار خیلی روم بوده...له ام.....احتیاج به یک تحول به یک مسافرت...احتیاج به ارامش..... دارم مثلا واسه ارشد می خونم.....سخته... کلی ارزوی بر اورده نشده دارم.....دنبال کارم...پیدا نمیشه...کلافه ام...دارم مستاصل میشم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 فروردینماه سال 1388 19:24
حدود ۵ روز است که اومدم از خانه بیرون...اومدم خونه مامانم... روزگار بدی است...تصمیم سخت و بزرگی است....پر از تردید و دودلی ام... عقل و احساسم در تقابل شدیدا.....روزای اول احساس می چربید ولی کم کم دارند مساوی می شوند....... خدایا کمکم کن...تنهام نذار....نمی خوام ۵ سال دیگه پشیمون باشم....خدایا ..... اینجا راحتم ....اما...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 فروردینماه سال 1388 14:42
خدا رو شکر.....سال نو مبارک سال گاو مبارک.....سال خوب و پر از سلامتی و ثروتی و عشق برای همتون ارزو می کنم.... خدا رو شکر حال بابام خوبه....هر چی خدا رو شکر کنم بازم کمه...با اونهمه گرفتگی عروق.(۵ تا) با عضله قلب قوی اگه سکته می کرد از دست داده بودیمش......خدایا شکرت امسال سال تحویل همه خونه مامان بودیم...عیدی امسال از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1387 10:58
خیلی گرفتارم.... پدرم توی ای سی یو است....عمل قلب باز....خدا را شکر ...خدا را صد هزار مرتبه شکر....به خیر گذشته تا حالا.... خیلی روزای سختی داشتم....خیلی دوستون دارم...ببخشید که دیر دیر می ایم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1387 22:47
سلام........................ خوبم...خیلی خوبتر از ۲ هفته پیش ..خیلی بهتر از ۱ ماه پیش ...خیلی عالی تر از ۳ ماه پیش... دلم برای همه تون تنگ شده....خیلی... خونه ام رو عوض کردم....همینطور دکوراسیون.....شاید عکسش رو بگذارم... هنوز کارگاه را ه نیافتاده اما همین روزا می ایم خبر راه افتادنش رو بهتون میدم... معععجزه های زیادی...
-
سلام
پنجشنبه 28 آذرماه سال 1387 18:22
سلام دلم خیلی براتون تنگ شده....حالم خوبه ...اما نه خیلی عالی... شاید بشه گفت زمان لازم دارم واسه روی ذهنم کار کردن...واسه خودسازی واسه اصلاح یک سری راه ها و روش های غلط..واسه یک سری تصمیم گیری ها..واسه یک سری ترک عادت ها.... به کمکتون نیاز دارم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 آذرماه سال 1387 23:48
سلام......... خوبم...فعلا دسترسی به اینترنتندارم..ممنون از همتون
-
فلاور باکس
جمعه 17 آبانماه سال 1387 10:48
یخوام چند تا فلاور باکس واسه تراس بگیرم ....میخوام یه گلدون بزرگ سبز واسه توی اشژزخانه بگیرم....میشه با چند تا بکس شاد و سبز و زنده روحیه خودتو چند نفرو عوض کنی میشه با یه هزینه کوچک محیط رو ۱۸۰ درجه تغییر داد .
-
ظاهر ما
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1387 22:11
وقتی خودمون از ظاهر خودمون خوشمون نمی آید آیا واقعا میشه توقع داشت که دیگران خوششون بیاد؟
-
اولین موی سپید
جمعه 10 آبانماه سال 1387 13:05
اولین تار موی سپید بین موهای مشکی ام نمایان شده....اولین نشانه پیری بر من اشکار شد...اخه منم مثل خیلی از جوون ها فکر می کردم هنوز با پیری خیلی فاصله دارم..هنوز خیلی فرصت دارم ...من با بقیه فرق می کنم اما.....اما .....و من چقدر اشک ریختم و غصه خوردم....آره شاید مسخره باشه ادم واسه یه تار موی سپید اشک بریزه و غصه...
-
زن بودن
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1387 22:41
خیلی خوبه بعضی وقت ها غرور رو بذاری کنار و از دیگران کمک بخوای....خیلی خوبه که گاهی اوقات حسود باشی...خیلی جالبه که بعضی وقت ها جاه طلب باشی....خیلی دوست داشتنی است که یه وقت هایی خیلی خیلی مهربون باشی...خیلی عالی که گاها سنگ دل بشی و بی احساس...خیلی خوبه که بعضی وقت ها خود شیفتگی داشته باشی و بعضی وقت ها منتقد خودت...
-
کتاب
شنبه 27 مهرماه سال 1387 23:14
سلام...خوبم...نه خیلی خوب اما بهتر از قبلم طبق معمول کار خاصی نمی کنم....کلاس خاصی نمی رم....اما تا دلتون بخواد دارم کتاب می خونم.... بعد از "کافه پیانو" که دقیقا به قول ساروی کیجا در حد خواندن یک وبلاگ بود و نظرم رو در موردش تو پست قبل دادم بعد از آن کتاب "دلربا "را شروع کردم که البته کتاب بد نبود...
-
از همه جا
سهشنبه 16 مهرماه سال 1387 14:34
سلام... دفاع از پروژه مدیریتم یکشنبه است ... واسم دعا کنید(لطفا) جواب اون نامه رو هنوز ندادند...قراره فردا بدن....واسم دعا کنید...(دیگه خدایی اینو دعا کنید زدگیم به این نامه بستگی داره) وضع خونه اسفباره...اصلا این خونه رو دیگه دوس ندارم ..دست و دلم به هیچ کاری نمیره...گیر دادم به کتاب خوندن....امینه رو واسه بار دوم...
-
شرح حال
شنبه 13 مهرماه سال 1387 23:52
هر چی بیشتر کتاب میخونم بیشتر می فهمم که واقعا هنوز هیچی نمیدونم بالاخره جلد 2 کتاب توفان در ایران نوشته احمد احرار را تمام کردم (این کتاب چاپ شده در دهه سی است و از بین کتاب های قدیمی یک کتابفروشی خریدم)گرچه چندان جالب نبود چون ماهیت داستانی نداشت و گزارش نویسی تاریخی بود اما به علت اینکه تاریخ کشورم بود تمامش کردم...
-
آدم های بدجنس
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1387 23:30
از وضعیت تو اداره ها ...از کارشکنی کارمندها..از بدجنسی آدم ها متعجبم....واقعا متعجبم....چقدر آدم های دور و برمون بدجنس و بدخواه و بخیلند.....آدم خوب هم هست اما به قول مامانی "هزار خوب کم یک بد زیاد"...بماند که به خاطر غرض ورزی هنوز کار ما در اداره بهداشت گیر کرده و ذله شدم..... لحظه به لحظه اتفاقاتی می افته...
-
خبر جدید
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1387 23:44
سلام..خدا را شکر دارا کارا بهتر پیش میره....البته کارگاه هنوز تعطیله اما همه چی بهتر از اون چیزی که فک می کردم پیش رفته...البته سختی زیاد کشیدم و هنوزم مونده..... سرما خورده ام....احتیاج به یه مسافرت دارم..... این قضایا واسه من یه حسن فوق العاده داشت ..منو دوباره به خدا نزدیک کرد...دارم نماز میخونم وبسیار هم لذت می...