شکست ناپذیر۲

فکر سرشار از عشق شکست ناپذیر می شود

شکست ناپذیر۲

فکر سرشار از عشق شکست ناپذیر می شود

کتاب

سلام...خوبم...نه خیلی خوب اما بهتر از قبلم

طبق معمول کار خاصی نمی کنم....کلاس خاصی نمی رم....اما تا دلتون بخواد دارم کتاب می خونم....

بعد از "کافه پیانو" که دقیقا به قول ساروی کیجا در حد خواندن یک وبلاگ بود و نظرم رو در موردش تو پست قبل دادم بعد از آن کتاب "دلربا "را شروع کردم که البته کتاب بد نبود اما از اونجایی که من دوست دارم کتابی بخونم که علاوه بر داستانی بودن بار علمی یا تاریخی هم داشته باشه  این کتاب چیز زیادی به دانسته هام اضافه نکرد.

بعد از اون "کتاب بازی اخر" بانو نوشته "بلقیس سلیمانی" را شروع کردم که واقعا از این کتاب بدم اومد و نمی دونم حتی در بعضی مواقع اعصابم خرد میشد....از نگارشش..موضوعش و...از همه چیزش بدم اومد و اصلا نمیدونم چرا  یک روزی (سال ۸۵)بهترین رمان انتخاب شده.

کتاب بعدی "عقاید یک دلقک" بود که به توصیه خیلی ها خوندم و کتاب خوبی بود اما شیفته اش نشدم....البته قبول دارم که هر کتابی رو در شریط خاص یا سن خاص بخونی نظرت میتونه متفاوت باشه....

دیروز هم کتاب "عطر" را شروع کردم......که هنوز اولاش هستم.... 

بسیار مشتاقم فیلم مجموعه دروغ ها با بازی گلشیفته فراهانی رو ببینم....من تحسینش می کنم چون شجاعت به خرج داده چون آنچه رو که می خواسته علی رغم همه مشکلات انجام داده و... 

به دوست خوبم سارا با اون وبلاگ قشنگش سر بزنید....بازم اینجا دوباره به سارا عزیزم می گویم که عزیزم با این قلم قشنگت با این زندگی پر ماجرا ...با اینهمه تجربه و اتفاق جالب...سعی کن کتاب بنویسی ...من این کتاب رو تضمین می کنم.... 

پ.ن۱:مدیریت قبول شدم.....هورا  

پ.ن ۲:جواب اون نامه رو دادند ..جوابش قطعی نیست اما منفی هم نبود ....باید دید چی پیش می آید. 

پ.ن۳:زن و زنانگی  رو به روز کردم...خوشحال میشم بدونم بیشتر دوست دارید در مورد چه موضوعاتی بنویسم. 

.

از همه جا

سلام... 

دفاع از پروژه مدیریتم یکشنبه است ... واسم دعا کنید(لطفا) 

جواب اون نامه رو هنوز ندادند...قراره فردا بدن....واسم دعا کنید...(دیگه خدایی اینو دعا کنید زدگیم به این نامه بستگی داره) 

وضع خونه اسفباره...اصلا این خونه رو دیگه دوس ندارم ..دست و دلم به هیچ کاری نمیره...گیر دادم به کتاب خوندن....امینه رو واسه بار دوم تمام کردم...کتاب راز رو دارم افتان و خیزان می خوانم...دیشب کافه پیانو رو خریدم و امروز تمامش کردم....واقعا خداشانس بدهیه چیزی....چقدر تو این کتاب از واژه ت خ م استفاده شده همش به ت خمم...به ت خم ات.و.......من موندم چه جوری مجوز چاپ گرفته و تا حالا نه بار چاپ شده...... 

کتاب دلربا رو شروع کردم....گزارشش رو مینویسم وقتی تمومش کردم... 

امروز قراره بریم سینما ...فیلم دعوت...بشتر محض گذراندن وقت... 

شدیدا به یه پول قلنبه(قلمبه)نیازمندم....نصف مشکلات روحی ام حل میشه...... 

و اخر اینکه ۱.۵ کیلو لاغر شدمکه صد البته زیاد محسوس نیست

شرح حال

هر چی بیشتر کتاب میخونم بیشتر می فهمم که واقعا هنوز هیچی نمیدونم

بالاخره جلد 2 کتاب توفان در ایران نوشته احمد احرار را تمام کردم (این کتاب چاپ شده در دهه سی است و از بین کتاب های قدیمی یک کتابفروشی خریدم)گرچه چندان جالب نبود چون ماهیت داستانی نداشت و گزارش نویسی تاریخی بود اما به علت اینکه تاریخ کشورم بود تمامش کردم اما خب طول کشید.

دارم دوباره کتاب امینه رو میخونم (امشب فکرکنم تمام شه)و این دفعه چیزایی ازش دارم یاد میگیرم که دفعه پیش نگرفتم.

حتی از تاریخ و فرهنگ و اصالت کشور خودمم بی اطلاعم چه برسه به تاریخ جهان....

از اینکه در تمام خانواده من خوره کتاب شدم بسیار خوشحالم.

منتظر مصاحبه امتحان مدیریتم....کار خاص دیگه ای نمی کنم ....همچنان به فکر یه کار ایده الم اما خبری نیست...همچنان به فکر ادامه تحصیلم اما از اونم خبری نیست...زندگیم هم همچنان بلا تکلیف و نا معلومه......به قولی خدا بزرگه...دارم میشم یه آدم دم غنیمت است...

من واقعا از پرچممون حرص میخورم...اخه چرا باید دورش به عربی بنویسیم الله اکبر و وسطش به عربی یه الله.....بابا مگه ما عربیم....خوب به فارسی به نستعلیق بنویسیم خدا...دورتادورش به فارسی بنویسیم خدا بزرگتر از آن است که وصف شود.........آقا ما عرب نیستیم..ما ایرانی هستیم..زبانمان فارسی است چرا باید پرچممون نشان عربی داشته باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

پ.ن1:هنوز جواب اون نامه رو ندادند و موکول کردند به این هفته..هنوزم محتاج دعاهای شما هستم.

آدم های بدجنس

از وضعیت تو اداره ها ...از کارشکنی کارمندها..از بدجنسی آدم ها متعجبم....واقعا متعجبم....چقدر آدم های دور و برمون بدجنس و بدخواه و بخیلند.....آدم خوب هم هست اما به قول مامانی "هزار خوب کم یک بد زیاد"...بماند که به خاطر غرض ورزی هنوز کار ما در اداره بهداشت گیر کرده و ذله شدم.....

لحظه به لحظه اتفاقاتی می افته حرف هایی رد و بدل میشه که هی به خودم تلنگر می زنم آی بانو حواست باشه..آی بانو بیبین اگه جای تو بود اینکارا می کرد؟تحمل میکرد؟به فکر خودت باش...یهو نبینی جوانی ات گذشت و تو از همه چی گذشتی و فقط یه کلاه گشاد رفت سرت....می دونم میدونم باید حواسم جمع باشه اما نمی دونم چه جوری...می دونم باید مواظب خودم باشم اما نمی دونم چه جوری.............

بازم میگم که از حکمت خدا بیخبرم نمی دونم پس این ماجراها چی قرار پیش بیاید....توکل به خدا 

برام دعا کنید شنبه جواب یه کاری رو قراره بگیرم که خیلی برام مهمه...