شکست ناپذیر۲

فکر سرشار از عشق شکست ناپذیر می شود

شکست ناپذیر۲

فکر سرشار از عشق شکست ناپذیر می شود

دلم میخواد نباشم

نمی دونی چقدر سخته   کسی که تمام عمرش می خواسته پدر و مادرش بهش افتخار کنند...می خواسته ارزوها و خواسته های انها را براورده کنه.....تلاش کرده باعث ارامششون باشه..... و حالا که از زبان باباش می شنوه که آرزوی نوه داره....وقتی میشنوه  باباش میگه: داداشم فقط ۲ سال از من بزرگتره اما ۶ تا نوه داره اما من نوه ندارم......چه حالی میشه... 

کاش میتونستی بفهمی تمام تنم از خون خالی میشه وقتی می بینم فقط و فقط باعث سرخوردگی و نگرانی شون هستم....گاش میتونستی حس کنی حال کسی رو که میتونه بچه دار بشه...ارزوی بچه داره اما بخاطر شرایط زندگی بچه نداره.......کاش میتونستی حس و حالمو درک کنی وقتی احساس پوچی و بیخودی می کنم....خدایا.... 

دلم می خواهد نباشم و قتی اینقدر به درد نخورم.....دلم میخواد نباشم...دلم می خواهد نباشم....

قدرت یک زن

فکر می کنید یک زن قدرت عوض کردن یک زندگی رو داره؟ 

یک زن چقدر می تونه روی تمام ابعاد زندگی اش کنترل داشته باشه؟ 

میتونه راه و روش همسرش رو تغییر بده؟ میتونه اهداف خودشو توی زندگی به همسرش تحمیل کنه؟ 

من معتقدم هیچ کس نمی تونه کسی را تغییر بده....اما بارها و بارها شنیدم که وقتی مردی صاحب کار و منصب و پول و مقام و .....شده اکثرا همسرش را تحسین کردند....جملاتی از این قبیل زیاد شنیدم که: 

  زن با ارضه ای داره 

زن و زندگی 

زن خوبی داره 

و................. 

واقعا زنش باعث شده؟اگه اآره خوب چه جوری توانسته؟

دغدغه

چندی پیش اشتباهی را برای بار دوم مرتکب شدم و همچنان ذهنم اشفته است.....برای دومین بار رفتم فال اما ایندفعه کف بینی و منتظر وقوع وقایع بدی هستم که گقته اتفاق می افتد و کم کم دارم دیونه میشم....چند مورد از اتفاق هایی که گفته  اتفاق افتاده و این پریشونترم میکنه....  

کنکور ارشد ۳۰ مرداد است و من حتی کتاب هاشم نگرفتم...این موضوع هم خیلی عذابم میده... 

باز هم از دست خودن عصبانی ام...عمرم و لحظه هام بیخودی دارند تلف میشند.... 

تنها کار مفیدی که این هفته انجام دادم خواندن کتاب   (ثروتمند ترین مرد بابل ) ترجمه (مهدی مجرد زاده کرمانی ) که به همه توصیه میکنم بخونید..... 

اخ .....من دنبال کار میگردم....خسته شدم از بی حاصلی

حسادت

متاسقانه حسود شدم....بعضی وقت ها عدم موفقیت های متوالی باعث به وجود امدن حسادت میشه....همیشه فقط می شنیدم که فلانی حسود است یا حسودی میکند اما در این بیست و پنج سال  هرگز طعم تلخ و واقعی حسادت را نچشیده بودم.... 

چندی پیش توی مهمونی نشسته بودیم یکی از خانم ها که به قولی بچه قرتی است و یکسال از بنده کوچکتر و  در تمام مراحل زندگی همیشه بهتر و موفق تر از او عمل کرده بودم در جواب سوالم مبنی بر اینکه درست تمام شده یا نه ؟عنوان کرد که فوق لیسانس قبول شده و از مهر میره سر کلاس....برای اولین  طعم واقعی حسادت را چشیدم.....وای که چه حال بدی بود....یکهو غم تمام وجودم را فرا گرفت...بدنم داغ شد...چشم هایم داغ شدند....حس فوق العاده بد...خیلی بد......از اون به بعد متاسفانه کم و بیش این حس را تجربه میکنم نه به اون شدت اما حداقلش اینه که شدیدا عصبی میشم.... 

دوست دارم موفقیت و شانس دوباره روی خودشو بهم نشون بده...نه اینکه الان اوضاع بد باشه ....نه...موضوع اینه که من اون چیزی که باید باشم نیستم....این ادمی که الان هستم هیچ شباهتی با چیزی که باید میشدم نداره....و این عذابم میده... 

کار خوب و زندگی خوب و تحصیلات بالا حق من است......من میخواهم....