-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1391 22:37
اومدم گرد و خاک اینجا رو بگیرم ..اومدم تا به اینجا رسیدگی کنم ۲ ماهی میشه که مامان عزیز من درگیر دیسک کمر و رگ سیاتیکش هست...و منم تا اونجایی که می توانم سعی کردن بهش خدمت کنم و اکثر روزها اونجام....راضی ام اینقدر عادت کردم به هر روز دیدنش که دیگه فکر نمی کنم مثل قبل ها بتونم هفته ای یکی دوبار ببینمش..... دارم کتاب...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 14:15
خیلی وقته دیگه نوشتنم نمی اید..نمیدونم چرا..اما اینجا می نویسم که ماهابان رو هم حداقل واسه خودم ثبت کرده باشم.... ابان بر بود از مهمانی های رستورانی و دورهمی با دوستامون... کتاب ها خوانده شده در ابان: ۲۱ رمز میلونر های خود ساخته (برایان تریسی) عظمت درون خود رابیابید(وین دایر) فیلم: یک حبه قند میرکریمی ندارها فقط برای...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 14:41
نمی دونم جرا حوصله اینجا نوشتن رو دیگه ندارم... کتاب ۱۰ جلدی کلیدر رو تموم کردم....کتاب گرامر تالیف بابا رو هم مرور کردم و رفتم تایین سطح زبان....تصمیمم اینه که مدرک زبانم رو بگیرم...۴ ترم مونده از اول مهر تا حالا ۱ کیلو وزن کم کردم..... گرونی وحشتناکه....یه کم ژول جمع کرده بودم تا ظلا بخرم اما اونقدر یک دفعه طلا گرون...
-
خرداد
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1391 22:14
خرداد هم تمام.... اخرین ماه بهار ...ماه تولد من.... غیر از تولدی که مامان اینا واسم گرفتند امسال از طرف بهترین دوست هایم سوژرایز شدم و یکی از قشنگترین خاطرات تولد برام رقم زده شد....در حالی که چند روزی از تولدم گذشته بود و اصلا انتظارش رو نداشتممممم...مرسی دوست های خوبم ترم دوم کلاس تیراندازی هم تموم شد و من از...
-
...
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 12:21
از این به بعد می خواهم اخر هر ماه اون ماه رو واسه خورم بررسی کنم ببینم که جه کردم و چه ب من گذشته.... اردیبهشت ماه نسبتا خوبی بود مسافرت....شروع کلاس تیراندازی که عاشقشممممم....شرکت در اولین مسابقه تیراندازی و کسب رکورد نسبتا خوب اونهم برای منی که فقظ ۸ جلسه تیراندازی کردم..... خوندن کتاب :؛زنانی که با گرگ ها می دوند/...
-
اردیبهشت خوب
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1391 21:06
فروردین ۹۰ هم تمام شد کار خاصی نکردم به جز خوندن کتاب ۵۳ ن فر بزر*گ علوی اما اردیبهشت با روزای خوبی شروع شده و داره به پیش میره.....اردیبهشت با یک سفر عالی دو نفره به ترکیه شروع شد....هوای عالی شهر قشنگ استانبول و خرید های خوشگلمممم...البته در برگشت حالمون گرفته شد و چمدون همسرم نیومد البته الان هم بعد ۴-۵ روز هنوز...
-
۹۰ و ۹۱
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1390 00:23
سلامممممم یه زمانی بود که خیلی روزانه نویسی می کردم...البته بیشتر توی دفترمممم اما حالا نه تو وبلاگ و نه توی دفتررررررر...این خیلی بدهههه پنج شنبه عروسی بودیم....با اینکه ارایشگاه خیلی بد درستم کرد اما خیلی خوش گذشت....جمعه ژا تختی بود و دیروز مهمونی خونه دوستامون بودیم که خیلی خوش گذشت و تا ساعت ۲ همش می خندیدیم و با...
-
محمود معظمی
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1390 12:38
سلام ۳۰ بهمن ارشد پیام نور امتحان داشتم بدک نبود... جدیدا سی دی سمینار شاد باشید و ثروتمند شوید محمود معظمی را گوش دادم به نظر من عالی است...من که خیلی استفاده کردم و بارها و بارها گوش دادم و باز هم گوش خواهم داد و عمل خواهم کرد...پیشنهاد می کنم حتما به سایتش سر بزنید و این سی دی ها رو تهیه کنید....عالی هستند.. سایت...
-
کاش جهانگرد بودم
جمعه 9 دیماه سال 1390 13:58
هر کاری هم که انجام می دهم باز هم احساس می کنم به اندازه کافی از وقتم استفاده نمی کنم و دارم روزمرگی می کنم................. این روزها کتاب می خونم....کمی درس.....فیلم می بینم..... اما اینها کافی نیستند ...اینا راضی ام نمی کند.....خیلی کمند.... تو فکر کارم ...اما دیگه تدریس نه.....نمی دونم...خدایا هدایت می طلبم........
-
کتاب و فیلم و عکس و درس
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 15:41
توی ماه ابان از کتا ب خوندنم راضیم..... سال بلوا از عباس معروفی رو خوندم که به نظرم فوق العاده نبود همه روس پیان سودا زده من از مارکز رو خوندم که خوب بود و جذابیت های خاص خودش رو داشت عشق در سالهای مشروظه از مهناز حاج سید جوادی که به خاطر ایرانی بودن و حال و هوای قدیمی ای که داشت خوندم و کتاب نگزشی نو در تحلیل مسایل...
-
همه چی
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 19:22
امروز بعد از مدت ها عزمم رو جزم کردم و بولین بار رفتم پارک ساحلی افتاب..... فقط مجموعه ابی اش برای خانم ها دایر است که شامل استخر...جکوزی..سالن بدنسازی...ایروبیک....یوگا .....سونا خشک و بخار و سونای ماسه است.... من که همیشه بعد از یک ساعت تو اب بودن خسته می شدم امروز از ساعت ۳ تا ۶ اونجا بودم و خیلی بهم خوش گذشت و روز...
-
کتاب
سهشنبه 3 آبانماه سال 1390 14:45
یکی از کارایی که این روزها کمتر انجام می دهم و قبلا خیلی خیلی بیشتر انجام می دادم کتاب خوندن است...کتاب خوندن اون هم تو این روزهای ژاییز خیلی حال میده.. این روزها به بهانه درس خوندن خودم رو از لذت کتاب خوندن محروم کردم ..درس هم که نمی خونم......ژس امروز عصر پیش به سوی خرید کتاب های تازه
-
سفر
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1390 22:28
جمعه شب از سفر برگشتیم ..یک سفر یک هفته ای برای یار سوم به دبی....من اصلا موافق دبی نبودم و دوست داشتم بروم مالزی -سنگاپور اما متاسفانه با اینکه خیلی خیلی بیشتر از قیمت تور دبی خرج کردیم اما باز هم همسر تکراری من به بهانه های الکی دبی رزرو کرد.... دبی اصلا مثل دفعه های قبل نبود ...قیمت ها بسیار بیشتر بود...و حالا که...
-
کلاس ورزش می روممم
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1390 11:24
بلاخره بر تنبلی غلبه کردم.....کلاس ورزش رفتن برام خیلی سخت بود منم رفتم کار با دستگاه ثبت نام کردم تا کم کم راه بیافتم و الان دو جلسه گذشته و راضیم.... همه چی روتین و اروم و خوبه.....و می گذره.... دلم یه نی نی کوچولو می خواهد...این روزا خیلی به نی نی فکر می کنم.... بادا انجه خدا می خواهد همان بشود..... منتظر خبرهای...
-
دوست دارم
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1390 14:01
ارشیو وبلاگم رو می خوندم باورم نمی شد بعضی وقت ها از همسری بد گفته باشم.....خوشحالم که این عشق عمیق رو بهش دارم.....خوشحالم که اینقدر این روزها همه چی خوب و عالیه ...خوشحالم که باهات ازدواج کردم عزیزممممم تو مهربونترین مرد دنیایی....مرسی که تمام تلاشت رو می کنی تا بهترین رو برای من فراهم کنی...دوست دارم اگه خدا بخواهد...
-
عید و عروسی
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1390 19:50
سلام اول از همه عیدتون مبارک فردا عروسی دختر عمو جانه....کلی کار دارم....یه لباس ابی خوشگل از دبنهامز خریدمو و کفش ابی زارا و فردا هم انشالا ارایشگا ه خوشگل موشگل درستم کنه... همسر گرامی هم با بنده استثنا ست میشن چون کت و شلوار مشگی و ژیراهن کروات ابی و سورمه ای خریده...انشالا که خوش بگدره.... امروز هم از صبح بیرون از...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 مردادماه سال 1390 16:11
این هفته خیلی دنبال یک تور خوب و قیمت مناسب گشتم که بریم سفر اما همه تور ها چند برابر شده.....ترکیه که با ترکیش اونم تو عید رفته بودیم یک و صد حالا یک و ششصد.....دبی هتل 3 ستاره هشتصد و پنجاه....یک هفته چین یک و نهصد.....وای ننه...چه خبره..... خلاصه هیج جا نرفتیم و حوصله مان بسی در خانه سر می رود قدرت خدا امسال رفتم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 19:05
نوشتن داره از سرم می افته انگار بعد از گذشتن یکماه از شکستگی پای مامان بزرگم اما هنوز درگیر پرستاری از مامان بزرگ هستیم..... رفتم موهام رو های لایت کردم...فوق العاده نشده اما خوب بد نیست و تنوع است...حالا به سرم زده برم رنگ قهواای روشن بگیرم و مو هام و رنگ کنم...... الانم تقریبا واسه اولین بار یه ارایش چشم غلیظ کردم و...
-
اومدم
شنبه 11 تیرماه سال 1390 14:43
اونقدر ننوشتم که دیگه دستم به نوشتن نمیره امروز با وجودی که هوا گرم بود رفتم خرید...یک شلوار مشکی اسپرت خوشکل و یک تی شرت مشکی ....یک شال کرم قهوای و یک دستبند گوگولی خریدم....وای یکم حال اومدم این چند وقت ـ۲۰ روز)خرید نکرده بودم. خبرهای قدیمی: یک سفر ۴ روزه رفتیم کیش با همه اعضای خانواده یک نیم ست خیلی خوشکل خریدم...
-
برگشتم
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 14:05
سلام قرار بود شنبه صبح راه بیافتیم سمت تهران که هم من تفریح کنم و هم همسرم بره کارای شناسنامه اش رو انجام بده اما چهار شنبه ظهر گفت اگه موافقی فردا صبح رااه بیفتیم که تعطیلی ها رو شمال باششیم و بعد برویم تهران...بنده هم که همیشه پایه تفریح و سفر موافقت خو را اعلام نمودم و شروع به بستن چمدان ها کردم از انجایی که احتمال...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 13:29
از لحاظ بدنی خسته ام اما از لحاظ روحی عالی مامان و بابام دیروز از مکه برگشتند با توجه به تک دختر بودن مسولیت من مثل همیشه بسیار زیاد بود.... دیروز از صبح کلی مهمون داری کردم.....و دوبار عازم خونه مامان هستم خدا رو شکر همه چیز خوب و عالیه.. احتمالا هفته دیگه یک مسافرت در پیش دارم....احتمالا بیام تهران و بعد شمال کلی...
-
بعد از سال نو
شنبه 6 فروردینماه سال 1390 09:41
سال نو (البته با تاخیر)مبارک سفر بودم...یک سفر خیلی خوب و عالی به استانبول....با کلی انرژی مثبت بر گشتم.. از ۲۶ اسفند تا ۳ فروردین که در اصل ۴ ام رسیدیم... یک سفر خوب ... راحت ....و البته پر بار از خرید هیچ جا هنوز عید دیدنی نرفتم و هنوز هیچ کس عید دیدینی خونمون نیومده امیدوارم سال ۹۰ سال فوق العاده خوبی برای هممون...
-
امدن و نیامدن
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1389 00:04
والا مثل اینکه قسمت نیست ما بیاییم تهران و یک خرید مبسوطی انجام بدهیم..... هر دفعه برنامه ام به هم میریزه قرار بود فردا شب بیاییم و پنج شنبه بر گردیم...اما حقیقت خواهر شوهرم نبودند و رفته بودند کرمانشاه....خونه جاری هم عمرا نمی رم.... هتل ها هم وای امان از فیمت ها.....شبی ۲۲۰ تومان و حتی هتل سه ستاره شبی ۱۰۳...
-
تنبلی
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 11:36
تنبلی کردم از سوغاتی های مالزی نگفتم از شرمنده شدن توسط داداش کوچیکه و سوغاتی هایش از کیش نگفتم.... از مهمونی 60 نفره ای که توی خونه 120 متری گرفتم ....از مهمونی هایی که این هفته رفتم.... کلی کلی تنبلی....اما خدا شکر از همه چی کم و بیش راضیم
-
کتاب هایی که می خوانم(امینه)
یکشنبه 26 دیماه سال 1389 15:37
کتاب امینه را قبلا خوانده بودم ...انهم نه یک بار ..بلکه سه بار بعد از مصاحبه بی بی سی با عباسعلی میرزا قاجار و شنیدن دوباره اسم ملکه جهان دوباره امینه به دست شدم و باز هم لذت بردم و آموختم هر چند اقای بهنود با زیرکی ابتدای کتاب گفته که این یک داستان است و بعد خودش قصه بودن انرا نقض کرده و گفته این تاریخ است به هر حال...
-
یک اتفاق بد
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 21:23
دیشب منتظر همسرم بودم که بیاید خونه کمی دیر کرد اما چون سابقه دیر اومدن داشت زیاد نگران نشدم....یهو موبایلم زنگ زد ....صداش خیلی ضعیف بود گفت من اورژانس بیمارستان فارابی ام بیا اینجا ...قلبم گرفت ....گفت با چوب زدند توی سرم نمی دونم چه جوری خودم رو رسوندم بیمارستان....پشت سرش ورم کرده و خونمرده شده بود....عکس از سرش...
-
هدیه
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 23:05
مامان صبح تنها رفته بود بازار...راستش دیروز بهم زنگ زد که بیا با هم بریم خرید اوا گفتم باشه اما بعد با توجه به اینکه دوشنبه صبح می خواهم بروم دیدن نی نی دوستم و عصر کلاس دارم ترجیح دادم امروز رو خونه باشم.... تا ساعت ده صبح خوابیدم....حدودای ساعت یازده مشغول کارای روزمره بود که مامان زنگ زد کلی با ذوق گفت اومدم پاساژ...
-
سفر
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 19:59
خیلی یک دفعه ای و بدون تصمیم قبلی تعطیلات رو رفتیم سفر سه شنبه تا ساعت ۱۰ خواب بودم از خواب که بیدار شدم زنگ زد و گفت این دو سه روز تعطیلی رو بریم شمال....گفتم بریم گفتم بریم همانا و وسایل جمع کن تا ظهر حرکت کنیم همانا... مثل فرفره وسایل جمع کردم ....ساعت یک و نیم اومد و غذا خوردیم و حرکت کردیم...حالا اسمان یهو...
-
خواب
جمعه 5 آذرماه سال 1389 20:35
صبح خواب دیدم نمی دونم خواب بود یا فیلم سینمایی..... اما هر چی فکر میکنم این فیلم و تا حالا ندیدم.... اینقدر دقیق و طولانی بود که میتونم الان فیلمنامه اش رو هم بنویسم مهناز افشار هم بازی میکرد.....لادن طباطبایی.....نادر سلیمانی... جالب اینجاست که خیلی اکشن و جنایی بود.......یعنی چی؟؟؟؟؟ پ.ن:جمعه کاملا خونه بودم...کار...
-
من و اضافه وزن
یکشنبه 30 آبانماه سال 1389 23:34
ناراحتم...فول انرژی منفی...گلوم درد میکنه اینقدر بغضم رو نگه داشتم مهمانی داشتم....دوستهام ....دوس هایی که باهاشون خیلی حال میکنم و راحتم...اما اینبار مامان ها رو هم گفته بودم بیایند تا با هم اشنا شوند ...و من شده بودم سوژه خنده همه مامانی ام همش به خاطر اضافه وزنم مسخره ام میکرد عصبانی..اینقدر بغضم رو خوردم که گلوم...