نوشتن داره از سرم می افته انگار
بعد از گذشتن یکماه از شکستگی پای مامان بزرگم اما هنوز درگیر پرستاری از مامان بزرگ هستیم.....
رفتم موهام رو های لایت کردم...فوق العاده نشده اما خوب بد نیست و تنوع است...حالا به سرم زده برم رنگ قهواای روشن بگیرم و مو هام و رنگ کنم......
الانم تقریبا واسه اولین بار یه ارایش چشم غلیظ کردم و بسی شادمانم....
هقته گذشته رفتم دوباره دکتر غدد و بعد از اینهمه قرص هنوز تروییدم کم کار است و دوز قرص هایم رو بیشتر کرد
3 تا دندون عقل باید می کشیدم که هفته پیش یکیش رو کشیدم و هفته دیگه باید یکی دیگه اش رو بکشم............نمی خواهم ....خیلی سخته.....
همچنان با اضافه وزن دسته و پنجه نرم می کنم...
3 تا مانتوی خوشکل مجلسی خریدم...شیک.....
میز ناهار خوری مون رو هم جمعه اوردند و شکل خونه ام کلا عوض شد....
خدایا شکرت برای داده ها و نداده هات...دوستت دارم
خدایا شکرتتتت