نمی دونی چقدر سخته کسی که تمام عمرش می خواسته پدر و مادرش بهش افتخار کنند...می خواسته ارزوها و خواسته های انها را براورده کنه.....تلاش کرده باعث ارامششون باشه..... و حالا که از زبان باباش می شنوه که آرزوی نوه داره....وقتی میشنوه باباش میگه: داداشم فقط ۲ سال از من بزرگتره اما ۶ تا نوه داره اما من نوه ندارم......چه حالی میشه...
کاش میتونستی بفهمی تمام تنم از خون خالی میشه وقتی می بینم فقط و فقط باعث سرخوردگی و نگرانی شون هستم....گاش میتونستی حس کنی حال کسی رو که میتونه بچه دار بشه...ارزوی بچه داره اما بخاطر شرایط زندگی بچه نداره.......کاش میتونستی حس و حالمو درک کنی وقتی احساس پوچی و بیخودی می کنم....خدایا....
دلم می خواهد نباشم و قتی اینقدر به درد نخورم.....دلم میخواد نباشم...دلم می خواهد نباشم....
این منم کی نباید باشم. وقتی پدر و مادرم در آرزوی ازدواج منن ولی من عین خیالم نیست. اصلاً حوصله ازدواج و تشکیل زندگی ندارم. یه بار عاشق شدم واسه هفت پشتم بسه. نظرم اینه آدم یا زودبمیره یا عمر نوح داشته باشه در غیر اینصورت تحمل دنیاست.
یا حق
زیاد سخت میگیری رفیق
ممنون دوست من
خود را شکفته دار به هر حالتی که هست
خونی که می خوری به دل روزگار کن ...
سخت نگیر بانو... مادر شدن بهترین احساس دنیاست...
امیدوارم شرایط هم مهیا بشه...
و اینها که گفتی دلیلی بر ای به درد نخور بودن نیست ...
تو شاید از خودت انتظارات زیادی داری
نمیشه همیشه همه رو راضی کرد.
کار سختیه..
و این دلیلی برای بی حاصل بودن نیست
شاد باش